صبح شعر – dietition


قیصر امین‌پور در شعر انقلاب جایگاهی غیرقابل فتح دارد. شاعری که خیلی خوب انقلاب را شناخته بود. ایران را می‌شناخت و اسلام را می‌شناخت. در کنار این معرفت، شعر را هم خوب می‌شناخت؛ همه را به حد اعلا. چنین جامعیتی در کمتر شاعری پس از انقلاب دیده شد.

قیصر امین‌پور در شعر انقلاب جایگاهی غیرقابل فتح دارد. شاعری که خیلی خوب انقلاب را شناخته بود. ایران را می‌شناخت و اسلام را می‌شناخت. در کنار این معرفت، شعر را هم خوب می‌شناخت؛ همه را به حد اعلا. چنین جامعیتی در کمتر شاعری پس از انقلاب دیده شد. شعر قیصر هرگز نمی‌توان صفت اضافی به خود بگیرد. مثلا نمی‌توان به آن گفت شعر سیاسی، شعر متعهد، شعر مردمی و حتی شعر انقلابی. شعر قیصر همیشه شعر بود و قدرت او در همین بود که همه چشمش چیزی جز عشق نمی‌دید و جز عشق نمی‌سرود. اشعار انقلابی او همانقدر عاشقانه بود که اشعار رمانتیک او. قیصر وقتی می‌سرود:
و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز می شود!
همانگونه لطیف و عاشق بود که وقتی می‌گفت:
ما برای استقرار صلح
جنگ می‌کنیم
و شما برای استمرار جنگ
صلح را پیشنهاد می‌کنید
در شعر قیصر احساس و حکمت به وحدتی عالی رسیده بود؛ از همین جهت بود که کلام او قدرت تبیین داشت. در ایران و اساسا در مشرق‌زمین کلامی قدرت نفوذ و تبیین دارد که حکیمانه باشد. حکمت را می‌توان به احساس منطقی و منطق احساس‌برانگیز تعبیر کرد. شعر قیصر روشن، امیدبخش و روشنگر بود و این برخاسته از حکمت او بود.
اما قیصر امین‌پور علاوه‌بر شعر در نثر نیز بی‌نظیر بود و شاهکار نثرش کتاب «بی‌بال پریدن» است. او در متنی دلکش، مطالبی درباره شاعری و نویسندگی می‌گوید که برای هر کس مشتاق نوشتن است خواندن مکرر آن ضروری است. در اینجا بخشی از این متن را می‌آوریم. این متن در اصل پاسخی به یک نامه است:
دوست عزیز و ناشناس! پس از عرض سلام، بار دیگر سؤال هایی را که در نامه خود طرح کرده بودید را مرور می کنم و پیش خودم می گویم شاید صورت مسئله را درست متوجه نشده ام که در جواب در مانده ام:
۱- شعر چیست؟
۲- نخستین شعر را چه کسی سروده است؟
۳- نقطه شروع شعر شما در چه زمانی بوده است؟
۴- در لحظه سرودن شعر چه احساسی دارید؟
۵- شاعر و نویسنده به چه کسی می گویند؟ و آیا در نویسندگی و سرودن باید همه قواعد فنی مثل دستور زبان را رعایت کرد؟
دوست عزیز، باور کنید هرچند سؤال های شما ظاهراً ساده و تکراری است و بارها و بارها در گوشه و کنار با آنها روبه رو
شده ایم و حتی ممکن است دیگران بسیار بار به آنها پاسخ داده باشند، اما پاسخ دادن به آنها ـ دست کم برای من ـ اگر ممتنع نباشد، سهل هم نیست.
اگرچه از زمان ورود به دبستان و حتی پیشتر از آن، از زمان ورود به مکتب خانه روستا تا حالا که سال هاست هر ساله و هر نیم ساله و هر ثلث و ربع، چندین امتحان شفاهی و کتبی و فردی و جمعی را از سر گذرانده ام و می دانید که شب امتحان ما هم چه شب دراز باشد، شب قدر شاگردان تنبل، که طولانی تر از هزار شب است؛ ولی اعتراف می کنم که در طول تمام این سالیان، سر جلسه هیچ امتحانی آنقدر دست و دلم نلرزیده است و آنقدر گیج و هراسان زیر چشمی به برگه بغل دستی ام نگاه نکرده ام و کفش نفر جلویی را از زیر صندلی له نکرده ام و آنقدر گوش هایم سرخ نشده است و آنقدر ته خودکارم را نجویده ام و آنقدر سرم را نخارانده ام و خلاصه بقیه مناسک شریفه تقلب را آنقدر منظم رعایت نکرده ام، از سعی بین صفا و مروه در صفحه سفید کاغذ گرفته تا هروله نگاه بر ورقه بغل دستی و رَمیِ تیر در تاریکی و لعن شیطان رجیم و …

مشکل دیگر این است که در این امتحان اگر چه امکان تقلب و رو نویسی هم هست ولی به هر برگه ای که نگاه می کنم، جواب درست را پیدا نمی کنم. از برگه منظم و خط کشی شده ارسطو و افراد پشت سرش گرفته تا همه برگه های درهم و برهمِ پر از خط خوردگی افرادی که در ردیف جلوی من نشسته اند. حکایت آنها همان حکایت فیل اندر خانه تاریک است.
شاید بد نباشد طبق معمول تقصیر را به گردن دیگران بیندازیم و بگوییم اصلا این چه سؤال هایی است؟ این هم شد امتحان؟ ولی بالاخره نمی شود ورقه را سفیدِ سفید تحویل داد. پس بهتر است برای اینکه بتوانیم باری به هر جهت جوابی بدهیم، اصلاً قضیه امتحان را فراموش کنیم و نامه شما را هم فقط یک نامه دوستانه بدانیم که می توان خیلی خودمانی و دوستانه به آن جواب داد. شاید این طوری بتوانیم راحت تر جواب بدهیم و می دانی که تا حالا هم سابقه نداشته است که کسی به یک نامه دوستانه نمره بدهد و یا ایراد دستوری و انشایی از آن بگیرد.

۱- شعر چیست؟
آورده اند که یک آدم دیوانه سنگی را در چاه انداخت و هزاران هزار عاقل هنوز که هنوز است در بیرون آوردن آن سنگ، عاجزانه بر سر چاه جان می کنند و آب آن را به غربال می پیمایند و پس از آن، طی تشریفات رسمی در هاون می کوبند، ولی آب از آب تکان نمی خورد که نمی خورد. و اگر چه کندن این چاه برای من و شما آب ندارد ولی گویا برای دیگران چندان هم خالی از نان نیست. آه از این چاه بیداد! این چاه بیداد که هیچ صدایی به عمق آن نمی رسد، چه رسد به اینکه انعکاسی داشته باشد!

فعلاً به درجه صحت و سقم این حدیث کاری نداریم و اینکه آن دیوانه چرا سنگ را در چاه انداخت و نه جای دیگر؟ و چرا سنگ را و نه چیز دیگر را؟ لابد به خاطر مراعات النظیر سنگ و دیوانه بوده است. و نیز کاری نداریم به اینکه، آنهایی که خود را عاقل می دانند این سنگ بی مصرف را برای چه می خواهند. اما این سنگ را تنها همان دیوانه ای که در چاه انداخت می تواند بیرون بیاورد. حالا چرا قرعه فال به نام من دیوانه زده اند که آن را بیرون بیاورم، نمی دانم؟ البته من عقل درست و حسابی ندارم ولی هنوز مشق جنون می کنم و از مدرسه عقل کاملاً فارغ نشده ام بنابر این استخراج سنگ قیمتی مزبور تنها از عهده همان دیوانگان برمی آید. از این حدیث که بگذریم اصلا می خواهم بدانم که این تجاهل عارفانه چیست که ما به شیوه کودکان کنجکاو و یا بزرگترهای بی حوصله به هرچه که می رسیم یک «چیست» به آن می چسبانیم و از آن یک چیستان می سازیم، و آنگاه با نگاهی عاقل اندر سفیه انتظار داریم که پاسخی «این است و جز این نیست» گونه بشنویم؟

ما گمان می کنیم که تنها پاسخ دادن، احتیاج به عقل و منطق و قاعده و علم و اطلاع دارد، در حالی که در سؤال کردن هم باید اینها را رعایت کرد. ما گمان می کنیم که تنها پاسخ خوب دادن دشوار است در حالی که سؤالِ خوب کردن گاهی به مراتب دشوار تر از آن است. چگونه می توان به راحتی پرسید: شعر چیست؟ هنر چیست؟ زیبایی چیست؟ روح چیست؟ انسان چیست؟ عدم چیست؟ نیستی چیست؟ چیستی چیست؟ بسیار چیزها وجود دارند که نمی شود آنها را تعریف کرد، مثل خود وجود. آیا می شود در برابر بی آیا ترین مسائل «آیا» گذاشت؟ چه خوش خیالند آنان که با فرمول ساده «جنس قریب + فصل قریب» خیال می کنند به حدّ تام تمام اشیاء رسیده اند! و خیال می کنند با گذاشتنِ کلاهِ نطق بر سر حیوان می توانند آن را به انسان تبدیل کنند. و خیال می کنند که انسان چیزی نیست جز همان حیوان ناطق، یعنی کلی باف! باز اگر می پرسیدید مثلاً وزن و قافیه در شعر چیست؟ و یا چرا ناپلئون در فلان جنگ شکست خورد؟ شاید می توانستم با مراجعه به کتاب یا حافظه جوابی بدهم.

ولی اگر کسی بپرسد: علل شکست دل چیست؟ چه باید گفت؟ و یا اگر می پرسیدید که شعر چگونه ساخته می شود می توانستم مثل دیگران بگویم جریان تولید شعر بدین گونه است: نخست ابزار تولید مثل قلم، کاغذ، سیگار، چای و… را فراهم می کنیم. بعد پایگاه طبقاتی خودمان را بالای صفحه می نویسیم تا آن را فراموش نکنیم. پس از آن سیاهه و صورت خواسته های طبقه خودمان را در پایین آن می نویسیم، تا بتوانیم شعری بگوییم که منطبق با خواست اجتماعی «کمینترن» باشد. و یا مثلاً اگر پرسیده بودید نظر ارسطو یا بزرگان دیگر درباره شعر چیست، می توانستم چندین اسم و تعریف را ردیف کنم که البته خود شما هم به راحتی می توانید به کتاب ها و مقالاتی که در این زمینه نوشته شده است مراجعه کنید و دریابید که مثلاً ارسطو شعر را کلامی شور انگیز و مخیّل می داند. ابوعلی آن را سخنی خیال انگیز می داند که از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده است و باز خواجه نصیر شعر را کلام مخیّل و نظامی عروضی آن را صناعتی می داند که شعر بدان صناعت، اتّساق مقدمات موهِمِه کند و التئام قیاسات منتجه، بر آن وجه که معنی خرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ را خرد. و نیکو را در خلعت زشت باز نماید و زشت را در صورت نیکو جلوه کند و به ایهام، قوت های غضبانی و شهوانی را برانگیزد، تا بدان ایهام، طبایع را انقباضی و انبساطی بود و امور عظام را در نظام عالم سبب شود.